چای با طعم خدا
این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر آن خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوری قلبت را زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دستهایت: سینی نقره نور
اشکهایم: استکان های بلور
کاش، استکان های مرا
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است « چای با طعم خدا »
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز!
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز
[ دوشنبه 94/2/7 ] [ 6:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]